جدول جو
جدول جو

معنی شیار دادن - جستجوی لغت در جدول جو

شیار دادن
(خَ طَ تَ)
شخم کردن. شیار ایجاد کردن در زمین، و در غیر زمین نیز ممکن است بکار رود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزار دادن
تصویر آزار دادن
رنج دادن، آزار کردن، اذیت کردن، آزردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیفر دادن
تصویر کیفر دادن
سزای عمل کسی را دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاری دادن
تصویر یاری دادن
کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیار کردن
تصویر شیار کردن
در کشاورزی شخم زدن زمین برای زراعت، شیاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرار دادن
تصویر قرار دادن
جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ تَ گِ رِ تَ)
شیر خورانیدن به بچه. شیر خورانیدن مادر یا دایه با پستان یا پستانک بچه را. ارضاع. رضاع. (یادداشت مؤلف). املاج. لبان. (منتهی الارب). تمهیق. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ارضاع: ملح، شیر دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). ملاح، شیر دادن کودک را با کودک دیگر. (منتهی الارب). ارغاث. (المصادر زوزنی) (یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی). املاج، شیر دادن بچه. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) :
چنان است دادش که روباه پیر
نهد بچه را تا دهد شیر شیر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسار دادن
تصویر بسار دادن
شخم کردن بیل زدن هموار کردن زمین شخم کرده بساردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاری دادن
تصویر یاری دادن
کمک کردن، توانایی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفر دادن
تصویر کیفر دادن
جزای عمل کسی را بوی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهار دادن
تصویر بهار دادن
در فصل بهار با اتباع و حشم در جایی اقامت گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرار دادن
تصویر فرار دادن
گریزاندن گریزاندن کسی را گریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر دادن
تصویر شیر دادن
نوشاندن مادر یا دایه شیر پستان خود را به کودک ارضاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعار دادن
تصویر شعار دادن
آرنگ دادن بانگ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نهادن اویستادن نشاندن خستاندن نهشتن جای دادن اسکان، برقرار کردن ثابت کردن، استوار کردن، آرام دادن، تمام کردن ختم کردن، عهد کردن شرط بستن، قول دادن
فرهنگ لغت هوشیار
دختر یا زنی را به عقد ازدواج مردی در آوردن، چیزی را از دست دادن: خانه اش را شوهر داد
فرهنگ لغت هوشیار
پیغام فرستادنپیغام کردن پیام فرستادن، تبلیغ رسالت کردن ادا رسالت نمودن پیغام گزاردن: بر قیصر آمد پیامش داد بپیچید بیمایه قیصر ز داد. (شا. بخ 2335: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصار دادن
تصویر حصار دادن
محاصره کردن قلعه بندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاغ دادن
تصویر ایاغ دادن
باده دادن جام دادن می نوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاق دادن
تصویر ایاق دادن
ساغر شراب دادن جام شراب بدیگری پیمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزار دادن
تصویر آزار دادن
رنج دادن الم رسانیدن آزردن اذیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیار کردن
تصویر شیار کردن
تولید کردن شیار در زمین برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرار دادن
تصویر قرار دادن
((~. دَ))
برقرار کردن، آرام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاری دادن
تصویر یاری دادن
((دَ))
کمک کردن، توانایی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیام دادن
تصویر پیام دادن
((پَ دَ))
پیغام فرستادن، تبلیغ رسالت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصار دادن
تصویر حصار دادن
((~. دَ))
محاصره کردن، در محاصره قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرار دادن
تصویر قرار دادن
نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیاردادن
تصویر شیاردادن
اکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزار دادن
تصویر آزار دادن
Annoy, Bully, Distress, Harass, Irk, Irritate, Nag, Pester, Plague, Tease
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
Accelerate, Quicken
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فشار دادن
تصویر فشار دادن
Press
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قرار دادن
تصویر قرار دادن
Place, Position, Embed, Lay, Placement, Situate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هشدار دادن
تصویر هشدار دادن
Alarm, Warn
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قرار دادن
تصویر قرار دادن
incorporar, colocar, colocação, posicionar, situar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فشار دادن
تصویر فشار دادن
pressionar
دیکشنری فارسی به پرتغالی